پیش به سوی دانشگاه و استاد محترممممممم دوست داشتنی مهربوووون.
لازم به ذکر است که...ساعت 10 قرار بود برم...شب نخوابیدم.
تا 9 و 9 بطور غیر منتظره ای بیهوش شدم.و چشم باز کردم دیدم 11 عه...خلاصه با استرس...نشستم به تکمیل و استاد جون زنگ زد در کمال مهربونی گفت نترس عزیزم من هستممممم حالااااا بیار برام...یعنی استاد داریم انقده ریلکس...
کلیم تعریف کرد از کارم.گفت پروپوزالت خیلی خوبه و قویه و آفرین و اینااااا.
فقط ادیتش مونده بود که الان تقریبا تموم شد و دیگه کشش ندارم انجام بدم وگرنه خیلی بهتر میشد...
حیف که من هیشه دقیقه 90 ایم...
خب من رفت دانشگاه....
پ.ن:
یخوام بر پاتریک،خرید کنم...تنها اخه!لعنت به تنهایی
به به ...موفق باشی عاقو من به شخصه بت افتخار میکنم...
بزن زنگو....
منم دقیقه نودی ام
واسه منم کادو میخری ؟ :)
جون جون آره جلبک جان میخلم برات