جدی نگیر...!

کل حرفم همینه!

جدی نگیر...

هیچیو تو این دنیا جدی نگیر...نه خوشیاشو نه غم هاشو ... اونوقته که میشه گفت بردی!

اوووف یه ماه ننوشتم؟

از بس افسرده بودم و سرم شلوغ بوده!

چه پارادوکس مزخرفی شد...

امتحانای ترم سه رو هم دادم اما یکیشو مجبور شدم حذف کنم...هم خوشحالم هم ناراحت...از اینکه حذف کردم!

مهم نیست زیاد تفاوتی به حال من نداره ...

حالا درگیر ارائه شدم بازم...این استاد خنگ دست از سر من برنمیداره...یکی نیست بگه خوب باشه استادی...خب که چی!من که عروسک تو نیستم هی سر میدوونی...

هی بهم میگه فلان روز تکست بزن بگم میام یا نه!که بیای ارائه بدی!این وسط منم هیچی دیگه کلا کار و بارمو ول کنم بشینم منتظر تا خانوم کی تشریف میارن ارائه بدم من!

جدی نگیر خودتو انقده باباااااا.تیتر برا این بود اصلا...انقده که مهم و گنده بود برام!هه هه.

خلاصه...

من و پنبه داریم با کوله باری از لباس چرک میریم منزل...

قراره اتفاقای مهمی بیافته توی زندگیمون....

فقط نمیدونم کی...و فقط نمیدونم مثبت یا منفی!!!

وای که چقدررررر من توی این قسمت از زندگی نیاز دارم به اینکه بدونم و ببینم خیلی چیزا رو...


در ضمن، من از آدمای ریاکار متنفرم...از آدمای دروغ گویی که فقط و فقط حال خودشون براشون مهمه متنفرم...فقط ممکنه گاهی به روی خودم نیارم...گاهی بذارم با خودشون فکر کنن چقدر زرنگن و من چقدر هالو ام که هیچی نمیفهمم....ولی میفهمم هر ثانیه ولی به روم نمیارم ببینم کی از دروغگویی خسته میشن...

همین...

خسته ام...هنوز نخوابیدم...و کلی کار دارم که انجام بدم....کلی کار بیرون...خریدای مختلف...

آخ که من چقدر به خودم سخت میگیرم...

دلم میخواد زودتر برم بکنم ازین جاهااا.

برم اون جای رویاییه همیشگیم و اون کارایی رو بکنم که شادم میکنه و بهم نیرو میده...


پ.ن:خدا جون من!

مدتهاست که باهات حرف نزدم...ولی میدونی که همیشه همیشه بهت فکر میکنم.میدونی که تو تک تک ثانیه هام بیشتر به وجودت و انرژیت پی میبرم و بیشتر ستایشت میکنم.

خدای من...مرسی بابت این روزهای قشنگ و سرشار از محبت خالصی که بهم کادو دادی...

نمیدونم چه کار خوبی کردم که مستحق این روزهای خوشحال و رنگارنگ شدم...ولی هرچی که هست...حتی اگه موندنی نیست...مرسی.


امضا

میا ی مسافر