کوه...:)

دو هفته کوه رفتن های پشت سر هم...رقصیدن و عکس انداختن و خندیدن...بازی چشمک و بطری بازی با حکم های خنده دار برای ما و وحشت برانگیز برای محکوم...:))آشنا شدن با یک عالم آدمهای خوب و خوشحال که موجب شد سه شنبه ها پارک را پاتوق کنیم 25 نفری...:))

خلاصه اینکه این روزها خوش میگذشت و چقدر زود تمام شد و ماندیم با انتظاری برای شروع ترم جدید که دوباره بنای خندیدن گذاریم و شهر بازی را آباد کنیم...

فکر کنم مسولان شهر بازی هم دلشان برای ما 25 تا آدم بزرگ با کودکان درونمان که میرفتند سوار قطار بچه ها میشدند و جیغ میزدند تا دل کوچولو ها شاد شود هم تنگ میشود...


داشت خوش میگذشت....که امتحاناتمان شروع شد...:))))))))))))))