جبر زمانه...

4 سال پیش نوشتم که میخوام چه کنم؟ سوالی بود سخت ولی هرطور بود جوابش برای من تا حدی مشخص شده بود... هدف های متفاوت و پلن های مختلف برای زندگی...

من تصمیم به ماندن نگرفتم. جبر زمانه وادارم کرد به ماندن. ماندن و گشتن پی کاری که هرگز پیدا نشد!!

اما میان این همه جبر اقلا یار زندگیم تنهام نگذاشت و قوی تر و مصمم تر از همیشه توی زندگیم خودش را محکم کرد... و این تصمیم ما بود که زندگی جدید را باهم بسازیم برای پیشرفت...

و فقط 9 روز مانده به شروع این زندگی! 

به قول آن شرلی الان به پیچ جاده ام رسیدم و معلوم نیست بعد از پیچ به کجا خواهم رسید. فقط میدانم که هرچه هست خواستنیست.