دوباره من،من شدم...

                                                           


دوباره من،شدم  همان من سابق..

منی که اعتقاد به خوب بودن همه داشت ... منی که اعتماد میکرد و قلبش هنوز مثل بچه ها سالم بود.

شاید قلبم هنوز هم زخم دارد...شاید به زور به تنهایی پینه اش کرده باشم و دردهای آزاردهنده کشیده باشم ولی نکتۀ اصلی را گرفتم...

نمیتوانم این گونه ادامه بدهم.باید از بعضی چیزها گذشت..این روزها که تلف کردم در ناراحتی دیگر برنمیگردند 

باید دوباره رنگی شد و رنگی فکر کرد

باید به زندگی م رنگ بدهم با طرحی که مدت هاست فراموشم شده بود.

ولی امروز تمام طرح های قدیمیم به ذهنم هجوم آوردند و احساس خوشبختی کردم.:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد