قشنگترین حس امروزم...

خونه رفتن چقدر خوبه...

خونه رفتن با حس مقبولیت چقدر خوبه:)

خونه رفتن با پنبه چقدر خوبتره!!


راستش غم بزرگی بود وقتی امشب پنبه رو سپردم پانسیون اونم بخاطر اینکه بابام گفته بود که حق نداری بیاریش اینجا.

یه عالمه گریه کردم و بی قرار شدم وقتی گذاشتمش اونجا!

 ولی وقتی یک ساعت پیش مامانم زنگ زد گفت "بابا میگه بیارش بیشتر بمون و بعدم با خودت ببرش" انگار دنیا رو بهم دادن

خدا جونم مرسی که هوامو داری...مرسی که گوشت روی قلب منه و نمیذاره غصه بمونه روش...مرسی مهربونترین


 خوشحالم...انگار قراره همیشه همیشه باهم باشیم دختر خوشگل مامانی.

 

امضا

صورتی هپی مپی


پ.ن: این جریان یه چیزیو ثابت کرد...وقتی خدا میخواد و صلاح دیده...هیچ کس قدرت مقابله نداره!

پ.پ.ن:مرسی که امروز بودی و بهم آرامش دادی عزیز جانم...مرسی که وقتی اشک ریختم دستامو محکم فشار دادی و با وجود ناراحتی خودت بهم آرامش زیاد دادی...مرسی که ازم نظرخواهی کردی برای خودت کلی حس مثبت داد بهم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد