How can I not be calm...

صدای گربه ای زیر باران می آید

گربه ای دردمند و گرسنه که مرا به فکر وامیدارد

آنقدر دلم میگیرد برایش که نزدیک است پالتوم را بپوشم و در تاریکی به کوچه بزنم ....

اما

اما

امان از ترس تاریکی...

پیشی کوچک....کاش کمی دیرتر آواز حزن سر میدادی....


پ.ن:دلم مانده است پیش دختر کوچکم...سگها که کاریش ندارند؟سرما نخورده باشد؟

بهتر است بروم ظرفهایم را بشویم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد